هجرت‌نوشته‌ها



یه کامپتیشن جذاب دیدم روی سایت kaggle، سریع فرستادم واسه بچه‌های آزمایشگاه ایران که اگر دوست داشتن روش کار کنن. بعد نشستم قوانینشو خوندم و دیدم نوشته ساکنین ایران، کوبا، سوریه، کره ی شمالی، کریمه و سودان حق شرکت ندارن.

سریعا پستمو از تو گروه بچه‌ها پاک کردم و بعد نشستم غصه خوردم. به حال خودمون که همه چیز برامون ممنوعه. یا از طرف حکومت ایران، یا از طرف سایر کشورها که می‌خوان حکومت ایرانو تحت فشار بذارن. نمی‌فهمم چرا همه‌ی فشارا به جای حکومت داره به ما میاد. 

تو کامپتیشن TREC شرکت کرده بودم. مسئولش ایمیل زده که می‌خوایم واست یه تاک ۲۰ دیقه‌ای بذاریم. می‌تونی حتما بیای برای تاک؟ گفتم نخیر. چون ایرانیم و ویزا نمیدن بهم برای کنفرانس. ویزا هم اگر میدادن کلیرنس ورود به NIST رو بهم نمی‌دادن. بنده‌خدا شرمنده شد :|

جدا عصبانیم.

بچه‌هایی که بعد از گذشتن از کلی مراحل سخت و با پا گذاشتن رو دلشون و با آگاهی به اینکه اگر برن آمریکا برای تحصیل ممکنه تا ۵-۶ سال نتونن خانواده‌شونو ببینن، تو فرودگاه متوقف شدن و بهشون گفته شد که ویزاشون آپدیت خورده و حق ندارن برن آمریکا. یا حتی رسیدن آمریکا و دیپورت شدن. برای بیش از ۲۰ نفر این اتفاق افتاد امسال و واکنش خیلی از ایرانی‌ها چی بود؟ «خوب کردن راهشون ندادن. حتما آقازاده بودن.»

آدم از این چیزا عصبانی میشه. وقتی جای کنفرانسا رو چک می‌کنیم و اونایی رو که تو آمریکان خط می‌زنیم، وقتی برای کارآموزی شرکتارو بررسی می‌کنیم و اونایی رو که ایرانی نمی‌گیرن خط می‌زنیم، وقتی . . چطور میشه عصبانی نبود؟ ایرانی‌ایم و وقتی از ایران می‌ریم بازم ایرانی می‌مونیم. برخی محدودیتا برامون رفع می‌شه ولی تا وقتی ملیتمون ایرانیه یک عالمه محدودیت دیگه هنوز برامون میمونه.

نه که جدید باشه هیچ کدوم از اینا ها. صرفا بهانه‌ای شد برای باز از نو عصبانی شدنم.


قضیه اینه که بعضی آدما مثل من راه میرن و به خودشون بد وبی‌راه میگن. دائم احساس ناکافی بودن دارن و فکر می‌کنن به قدر کافی باهوش و خوب نیستن و برای کارشون نامناسبن. هرگز به خودشون باور ندارن و دائم می‌زنن تو سر خودشون. و به شدت نیاز دارن که وقتی اینارو میگن کسی از بیرون بهشون بگه که اینجوری نیست. باهوشن، کافین، و مناسب. بعد عادت می‌کنن به این روند. معتاد میشن به این گرفتن فیدبک مثبت از خارج خودشون.

حالا یه موقعی یه اتفاقی میفته و یه نفری از بیرون تواناییشونو می‌بره زیر سوال. یهو خودشونو می‌بینن افتاده در گردابی که دیگری داره می‌بردشون زیر سوال. بعد به خودشون میان و تازه می‌فهمن که چقدر به خودشون باور دارن. که چقدر به تواناییاشون ایمان دارن و از خودشون دفاع می‌کنن و برای ثابت کردن اشتباه طرف مقابل می‌جنگن. 

این اتفاقیه که برای من افتاد. و تازه متوجه شدم که چقدر اون حلقه‌ی منفیم اشتباهی و قلابی بوده. نمی‌دونم چقدر از این ماجرا به فروتنی و ترس از غرور نهادینه‌شده در فرهنگ ما برمی‌گرده و چقدرش شخصیه. ولی به هرحال، اتفاقی که افتاد منو باز به جنگیدن واداشت. انگار آتشم رو روشن کرد. و حتی مقادیری از «آرزوها» و «رویاها»ی گذشته‌مو برداشت آورد گذاشت تو ستون «اهداف».

 

پ.ن۱: فردا یه روز خیلی خاصه برای من.

 

پ.ن۲: یکی از پسرای هلندیمون وقت رفتن اومد منو دید که هنوز دانشگاهم گفت نمیری خونه؟ گفتم من نمیتونم صبحا کار کنم. به جاش شبا تا دیروقت میمونم. گفت منم قبلا اینطوری بودم. گفتم خب چطوری تغییر کردی؟ گفت نمیدونم فکر کنم فقط پیرتر شدم! بعد خودش درست شد. گفت می‌بینی که! الان دیگه پیرم :))) مثل پیرمردا شب زود میخوابم صبح زود پامیشم ورزش میکنم میام سر کار. تو هم پیر بشی سحرخیز میشی.

:)))))

 

پ.ن۳: پریشب کابوس میدیدم که تو یه دنیا گیر افتادم که کفش تا بی نهایت مربع‌های سودوکوئه. هرجا رو نگاه می‌کردم سودوکو بود و گیر افتاده بودم توش و هرچی حل می‌کردم تموم نمی‌شد که ازش بیام بیرون. دیشب هم کابوس می‌دیدم که برگشتم ایران و مجبورم مقنعه سرم کنم که برم دانشگاه. اینکه سطح کابوسام از دیدن مرگ همه‌ی عزیزان و پر از خون و سیاهی بودن رسیده به اینجا، نشونه‌ی خوبیه حقیقتا :))

 

پ.ن۴: این خیلی جواب قشنگی بود به یه سوال. :)‌یک لبخند بزرگ نشوند رو لبم. 

 

 


اواخر ارشدم بود که احساس کلافگی کردم از اینکه نمی‌توانم کتاب‌های غیر داستانی بخوانم یا جرئت و شجاعت لازم برای خواندن کتاب‌های زبان اصلی را ندارم. همان موقع‌ها بود که هربار وارد سایت گودریدز می‌شدم می‌دیدم راحله کتاب انگلیسی غیرداستانی جدیدی را شروع کرده و هم استرس می‌گرفتم و هم حسرت می‌خوردم. همان روزها ازش راهنمایی خواستم. بعدتر پست وبلاگی منتشر کرد به همین منظور که قطعا خواندش را توصیه می‌کنم (قبل از خواندن پست من اول آن را بخوانید چون می‌خواهم بهش اشاره‌ی مستقیم کنم).

خواندن آن پست و فرصت چند ماهه‌ی بعد از دفاع ارشد تا پیش از شروع دکتری شانس این را به من داد که توصیه‌های راحله را به کار بگیرم و نتیجه شگفت‌انگیز بود. الان خودم را کسی حساب می‌کنم که بدون ترس می‌تواند کتاب‌های انگلیسی غیر داستانی یا داستانی بخواند، حوصله‌اش سر نمی‌رود و سرعتش بالاست در خواندن (اگر چه هنوز قابل قیاس با سرعت مطالعه‌ی فارسیم نیست که سرعت شگفت‌انگیزیست که از مادرم به ارث برده‌ام :)) ). 

در آغاز سال ۲۰۱۹ برای اولین بار در چالش مطالعه‌ی گودریدز شرکت کردم. تصوری از تعداد کتاب‌هایی که فرصت می‌کنم در یک سال بخوانم نداشتم و عدد ۳۰ را انتخاب کردم. تعداد بالایی بود و تا دو هفته‌ی پیش ۸ کتاب از ۳۰ کتابم باقی مانده بود! فرصت اسباب‌کشی و بستن و باز کردن بسته‌ها و بعد بستن کتابخانه و دراور ایکیا بهم این فرصت را داد که با گوش دادن به کتاب صوتی این عقب بودن از برنامه را جبران کنم و عاقبت هفته‌ی پیش ۳۰ کتابم را تمام کردم و موفق از چالش ۲۰۱۹ گودریدز بیرون آمدم. سال ۲۰۱۹ به طور کلی سال خوبی برایم نبود ولی وقتی به کتاب‌های خوانده‌شده‌ام در این سال نگاه می‌کنم احساس رضایت وصف‌ناپذیری می‌کنم. به همین خاطر و برای جمع‌بندی می‌خواهم کمی برای خودم بنویسم.

 

۱. خواندن

پیشنهادهای راحله بسیار ساده و کاملا عملی هستند. من یک به یک به آن‌ها و تاثیرشان روی خودم اشاره می‌کنم و یک مورد هم به آن‌ها اضافه می‌کنم.

۱.    گودریدز   Goodreads.Com

من از وقتی شروع به استفاده‌ی جدی و مدام از این سایت کردم سرعت مطالعه‌ام بالاتر رفت. در پایان هرروز پیشرفتم در مطالعه‌ی کتاب را ثبت می‌کردم و همین بهم انگیزه‌ی ادامه می‌داد. به خصوص برای خواندن کتاب‌های طولانی‌تر و سخت‌تر کمک خیلی بزرگیست. شرکت در چالش سالیانه هم انگیزه‌ی کلی بالاتری بهم داده بود امسال. ضمنا تعدادی از کتاب‌های مورد علاقه‌ام را از میان کتاب‌های امتیازداده‌شده‌ی سایر دوستانم پیدا کردم.

 

۲.  بین کتاب ها فاصله نیفته

سعی کردم در بیشتر مواقع بدانم که بلافاصله پس از پایان کتاب کنونی چه کتابی را قرار است شروع کنم. زمان‌هایی که موفق نشدم این کار را انجام بدهم فاصله‌ی طولانی افتاد بین پایان یک کتاب و شروع کتاب بعدی.

 

۳.   حلقه رمان یا Book Club

من هیچ وقت تجربه‌ی شرکت در حلقه‌ی کتاب را نداشته‌ام. اما اینجا یک سری جلسات تحت عنوان «چیزخوانی» داریم که دو هفته یک بار با ایرانی‌های ساکن آمستردام و شهرهای اطراف دور هم جمع می‌شویم و هرکس بخشی از کتابی را که به تازگی خوانده می‌خواند یا آن را معرفی می‌کند. من لذت بسیاری از این دورهمی‌ها می‌برم و به جز دیدن ایرانی های دیگر و کمی فارسی صحبت‌کردن و فارسی حرف زدن کتاب‌های جذابی از میان کتاب‌های معرفی‌شده پیدا می‌کنم. کتاب The culture map را که در این پست معرفی کردم از همین جلسات شناختم. همچنین کتاب پرنسس (که خاطرات یک دختر از خاندان سلطنتی سعودیست) و کتاب ماجرای عجیب سگی در شب (که درمورد یک پسر اتیستیک است) را از کسانی که در این جلسات آن‌ها را معرفی کردند قرض گرفتم و مطالعه کردم.

 

۴. کتاب های صوتی، دیجیتالی، و .

به فراخور شرایط و ناممکن بودن جابه‌جایی تعداد بالای کتاب فیزیکی و گران بودن قیمت کتاب تعداد زیادی از کتاب‌هایی که مطالعه می‌کنم به صورت دیجیتالی هستند. از بین دو اپلیکیشن فیدیبو و طاقچه من مدل فیدیبو را بیشتر می‌پسندم و از آن بسیار استفاده می‌کنم. اما تعدادی از نشریات مثل ناداستان و سان (محصول هیئت تحریریه‌ی سابق همشهری داستان) فقط در طاقچه فروخته می‌شوند. کتاب صوتی هم مقوله‌ایست که به تازگی با آن دوست شده‌ام. موقع آشپزی، موقع لباس شستن، موقع تمیز کردن خانه، موقع صبحانه خوردن و . کتاب صوتی گوش می‌دهم.

 

۵.  کتابخونه رفتن

از مضرات زندگی در کشور غیرانگلیسی‌زبان اینکه ما تا حدی از این امکان محرومیم. ساختمان اصلی کتابخانه‌ی عمومی شهر ۷ طبقه است که تنها یک طبقه از آن به کتاب‌های انگلیسی تعلق دارد. من هر کتابی را که می‌خواهم بخوانم اول در سایت کتابخانه‌ی دانشگاه و کتابخانه‌ی عمومی شهر چک می‌کنم و اگر نداشتند به دنبال خرید آن می‌روم. ولی بیشتر مواقع نتیجه‌ی جستجو منفیست. من کتاب خاطرات آن فرانک را از کتابخانه‌ی دانشگاه قرض گرفتم و مطالعه کردم.

 

۶.   کلاس های ادبیات

سال پیش در یک دوره‌ی داستان‌نویسی شرکت کردم که در آن بر اهمیت خواندن درست کتاب تاکید می‌شد. در واقع تلاش می‌کردند به ما خواندن را پیش از نوشتن بیاموزند. من از این دوره‌ی ۵ جلسه‌ای بسیار آموختم و شیوه‌ی مطالعه‌ام بعد از سال‌ها کتابخوانی تغییرات جدی کرد. 

 

۷*(اضافه‌شده توسط من!) پادکست بی‌پلاس!

در پادکست بی‌پلاس هر مرتبه یک کتاب معرفی می‌شود و خلاصه‌ی آن گفته می‌شود. از بین همین کتاب‌ها (که کتاب‌های بسیار خوبی هستند) می‌توان کتاب برای مطالعه پیدا کرد! من کتاب Deep Work را که در این پست معرفی کردم از همین پادکست پیدا کردم و به دنبالش کتاب Digital minimalism را از همین نویسنده خریده‌ام و در لیست مطالعه‌ی ۲۰۲۰م قرار داده‌ام.

 

 

 

 ۲. شنیدن

تا همین چند سال پیش (دقیق‌تر بگویم تا پیش از شرکت در آزمون آیلتس!) جزء حسرت‌های زندگی من این بود که نمی‌توانستم کتاب صوتی، سخنرانی و پادکست گوش بدهم. برایم تمرکز موقع شنیدن ناممکن بود. در حالی که موقع خواندن تمرکز بی‌نظیری داشتم. تا پیش از تصمیم برای شرکت در امتحان زبان این غصه و حسرت یک چیز جانبی بود و مشکل خاصی وجود نداشت. ولی به محض اینکه مشغول آمادگی برای امتحان شدم متوجه مشکل جدیم موقع پاسخگویی به سوالات لیسنینگ شدم. دلیل عملکرد ضعیفم در لیسنینگ ارتباطی به سواد انگلیسیم نداشت. مشکل بنیادی‌تر بود: مهارت شنیدن!

اینجا بود که شروع کردم به گوش دادن به داستان‌های خیلی کوتاه فارسی! مدت بسیاری تلاش کردم و هر روز مدت زمانی را که موقع شنیدن کتاب صوتی موفق به تمرکز شده بودم یادداشت می‌کردم. بعد از دو هفته شروع کردم به بهتر شدن و تمرکزم افزایش پیدا کرد. بعد شروع کردم به پاسخ دادن سوالات لیسنینگ انگلیسی و در نهایت نمره ی لیسنینگم بالاترین نمره‌ی آیلتسم بود (۸.۵). به این ترتیب دریچه‌ای به دنیای بزرگی به رویم باز شد که تا پیش از آن به رویم قفل بود. دنیای شنیدنی‌ها. پادکست‌های بسیار جذاب،‌سخنرانی‌های مفید و کتاب‌های صوتی که می‌شد در زمان‌های مرده‌ام از آن‌ها استفاده کنم. اگر مثل من شنیدن برایتان سخت است، جاخالی ندهید. تمرین کنید. و البته صبور باشید! ‌از اولین روزی که شروع به شنیدن داستان کوتاه صوتی فارسی کردم تا زمانی که بتوانم بی‌وقفه یک کتاب کامل را بشنوم بدون از دست دادن تمرکز ۲سال طول کشید :)‌ ولی بعد از ۶ماه هم به حد بسیار خوبی رسیده بودم و همین بود که باعث انگیزه گرفتنم برای ادامه ی شنیدن شد.

از بین گویندگان کتاب صوتی که تجربه کرده‌ام صدای «آرمان سلطان‌زاده» و شیوه‌ی خوانش او را بسیار دوست داشتم و تصمیم گرفتم هر کتاب صوتی که توسط او خوانده شده را به لیست مطالعه‌ام بیفزایم :)) از او کتاب‌های وقتی نیچه گریست اروین یالوم، قمارباز داستایوسکی و محمود و نگار عزیز نسین را شنیدم. همچنین کتاب صوتی «سال بلوا» از عباس معروفی توسط خانم «ستاره رضوی» خوانده شده که فوق‌العاده بود. همه‌ی این‌ها در فیدیبو پیدا می‌شوند.

همچنین بخش اعظم کتاب انسان خردمند یووال هراری را از پادکست ناوکست شنیدم.

کتاب مغازه‌ی خودکشی ژان تولی، تمساح داستایوسکی، آبشوران علی‌اشرف درویشیان، سه‌شنبه‌ی خیس بیژن نجدی و فوتبال علیه دشمن (با ترجمه و خوانش عادل فردوسی‌پور) دیگر کتاب‌های صوتی بود که شنیدم. 

 

 

سایر کتاب‌ها:

The testaments مارگارت آتوود که در این پست از آن نوشته بودم.

از سرد و گرم روزگار احمد زیدآبادی

خیره به خورشید (که در این پست از آن نوشته‌ام)، درمان شوپنهاور و مسئله‌ی اسپینوزا اروین یالوم

گیاهک و فراز مسند خورشید نسیم خاکسار که برای کلاس داستان‌نویسی خوانده‌ام.

خاطرات سفیر نیلوفر شادمهری (که در این پست از آن نوشته‌ام)

اوپانیشادها (کتاب‌های حکمت)

کآشوب از نشر اطراف

Our gang فیلیپ راث

 

 

 


ماهی خوابونده‌شده تو پیاز و لیمو و زعفرون تو فر، سبزی پلو و مرغ برای سوپ روی گاز در حال پختن. چای دارچین و نباتم رو مزه‌مزه میکنم و به این فکر میکنم که  چقدر روزمره‌ها و جزئیات زندگی مهمن.

این روزها هر کاری که میکنم، هر کار کوچک بی‌اهمیتی، به این فکر میکنم که میتونه آخرین بار باشه. فکر آخرین بار بودنش، لذتشو بیشتر نمیکنه واسم. بلکه بی‌معنی‌ترش میکنه. 

 

راه میرم، میگم، میخندم و وسطش فکر میکنم چرا زدین؟ چرا کشتین؟ 

 

در و دیوار و هوا و آسمون و زمین مثل قبله.  ولی حال دل ما نه دیگه. دیگه هیچ وقت هم مثل قبل نمیشه.

 

 

پ.ن: دقت کردم چقدر حرف هست از زندگی اینجا که دلم میخواست بنویسم یه روزی. ولی نمی‌نویسم. خودسانسوری تا ته وجودم نفوذ کرده.

 


من اینجا برای کارهای اداری مدرکم رو تحویل ندادم هنوز (هنوز نخریدمش.) . داشتیم در همین مورد صحبت می‌کردیم و به استادم گفتم که خیلی خوبه که دانشگاه آمستردام از ما کارنامه رو به جای مدرک می‌پذیره. چون دانشگاه TU Delft نمی‌پذیره. یه لحظه سکوت کرد. بعد گفت این رو مدیون دوستانتون هستین. با تعجب نگاهش کردم. گفت متنفرم از اینکه اینو اینطوری بهت بگم ولی این رو مدیون دوستان اسرائیلیتون هستین. خیلی سعی کردم که چهره‌م تغییری نکنه ولی مطمئنم چشمام گرد شده بود. گفت آمستردام به خاطر یهودی‌های زیادی که داشته و خیلی‌هاشون به اسرائیل مهاجرت کردن رابطه‌ی قوی‌ای با اسرائیل داره. تو اسرائیل نزدیک ۲ سال بعد از فارغ‌التحصیلی طول میکشه که بتونن مدرکشون رو بگیرن از دانشگاه. به همین خاطر اینجا پیگری کردن و این رسم پذیرفتن کارنامه رسمی به جای مدرک رو جا انداختن. گفتم اوکی. گفت البته مطمئنم اونام اگر می‌دونستن کاری که میکنن برای شما هم منفعت داره خوشحال نمیشدن. می‌دونی که، احساستون نسبت به هم دوطرفه‌س.

 

من تجربه‌ی خوبی از روبه‌رو شدن با دانشجوهای اسرائیلی نداشتم. زوریخ که رفته بودیم برای سامیت گوگل، تعدادی دانشجو از اسرائیل بودن. به قدری رفتارشون با ما زشت بود که حد نداره. بهشون سلام می‌کردیم، پشتشونو میکردن بهمون. تو آسانسور پشت بهمون وایمیسادن. می‌رفتیم پای پوسترشون که واسمون کارشونو توضیح بدن می‌ذاشتن می‌رفتن. هرچی من تصمیم گرفته بودم ت و احساسات شخصیم رو قاطی مسائل آکادمیک نکنم، دیدم که اونا خلافش عمل میکنن. صددرصد ۶ تا دانشجویی که من دیدم نماینده‌ی کل دانشجوهای اسرائیلی نبودن. ولی این تجربه‌ی من خیلی آزاردهنده بود. و فقط همو اونا نبودن. مواجهه‌مون با توریستهای یهودی که از اسرائیل سفر کرده بودن به زوریخ هم همینقدر بد بود. شاید حتی بدتر. 

 

احساسمون دوطرفه‌س. این یه واقعیته. 

 


یکی از استادای واترلو برای یه پروژه با گرنت فیسبوک که دارن مشترک با استاد من انجام میدن اومده لب ما. بعد استاد من و این استاده با هم حساب شوخی دارن و هی به هم دری وری میگن یا همو ضایع میکنن و واقعا تجربه‌ی آکواردیه بین اینا بودن. واقعا خجالت میکشم وقتی یکیشون یه چی به اون یکی میگه. و من عادت ندارم استادا جلوم اینطوری برخورد کنن:)))

بعد استادم یه سوالی از من پرسید که من چرا فلان tool رو گفتم استفاده نکنیم؟ یادته؟ منم جوابشو گفتم بی توجه به اینکه ممکنه آفنسیو باشه :| گفتم گفتین اون پیاده سازیش درست نیست و . . و حواسم نبود پیاده‌سازی اون ابزار با همکار و دوست همین آقاهه بوده تو واترلو :|||| قشنگ سرخ شد استادم. فکر کنم داره آرزو میکنه من دانشجوش نبودم :)))

 

بعد موقع ناهار بهمون گفت بیاین بریم بیرون ناهار بخوریم (ساندویچ‌ پنیر که ناهار تیپیکال هلندیه). بعد این استاد بنده خدا هی میگفت منو ببرین یه جا که ساندویچ پنیر «هلندی» بخورم اون وقت استادم میگفت باشه باشه بعد یواشکی به ما میگفت میریم یه رستوران ایتالیایی:| گفتیم چرا خب؟ گفت بابا پنیر هلندی فقط واسه تبلیغات و کنار آبجو خوبه. برای ناهار همون ایتالیایی خوبه :)) آخرش هم به استاد بیچاره ساندویچ پنیر ایتالیایی رو به جای هلندی قالب کرد :))))))

 

 

 

بار بعد که کسی گفت ایرانیا بدجنس و حریصن و تو شرایط اضطراری قیمت اجناس رو چند برابر میکنن و میریزن تو فروشگاه همه چیز رو میخرن و میبرن خونه انبار میکنن و هیچ جای دنیا همچین رفتار زشتی ندارن، میزنم تو دهنش که یاد بگیریم خودتخریبی رو بذاریم کنار. 

یه خوبی دیدن دنیا همینه که چشم آدم باز میشه به روی مزخرفاتی که پیش‌تر بهمون قبولوندن که تو بقیه جاهای دنیا برقراره و ما یرانیا از همه بدتریم.

اولین مورد کروناویروس دیروز و دومین مورد امروز (همین بغل گوش دانشگاه ما) تشخیص داده شد. قیمت ماسک از دیروز چندین برابر شده (اگر که پیدا بشه) و ماده ضدعفونی‌کننده تو مغازه‌ها پیدا نمیشه. قفسه‌های شوینده‌ها (حتی مایع دستشویی) تو فروشگاه‌ها خالیه. 

 

پ.ن: نسل‌های بعدی وقتی درمورد تمدن ایران بخونن به عنوان کشور و مردمانی که تموم شدن و منقرض شدن (یحتمل بر اثر بلایای سال ۲۰۲۰ و کی میدونه؟ شاید یکی دو سال بعدترش) در تاریخ ازمون به عنوان کسانی یاد میکنن که دچار خودتخریبی شدید بودیم و دائم در حال تحقیر کردن خودمون بودیم. 

اولین بار که فهمیدم ژاپن هیچ شباهتی به تصورات ما و قصه‌هایی که ازش شنیدیم نداره شوکه شدم. اینو بذارین کنار افسانه‌های آرمان‌شهری از کشور سوییس و تناقض آشکارش با واقعیت که باعث شد من -و هر کس که واسش تعریف کردم واقعیتو- به شوک فرو بریم. 

 


داشتم دیروز به این فکر میکردم که این ویروس چه ایده‌ی خفنی میتونست باشه برای یه فیلم علمی تخیلی. یه ویروسی که میاد و به خود آدما وما آسیب نمی‌رسونه، ولی به اطرافیان مسن‌تر یا ضعیف‌تر آسیب می‌رسونه. و موضوع مرکزی فیلم می‌شد «خودخواهی» بشر و اینکه چطور رفتار میکنه و واکنش نشون میده. فیلمی می‌شد درمورد فلسفه اخلاق و خیلی چالشی و هیجان‌انگیز.

اما افسوس. افسوس که فیلم علمی تخیلی نیست و واقعیتیه که داریم زندگیش میکنیم.

اما بعدش کلی از روش فیلم،‌ کتاب، آزمایش‌های فلسفه اخلاق و بحق فلسفی تولید میشه. یه روز دوری امروزهای مارو تو پادکست (در واقع ورژن اون روزیش هرچی که باشه!) گوش میدن و چون معما حل شده تا اون روز و به معمای حل‌شده دارن نگاه میکنن کلی به واکنش‌های دولت‌ها و آدم‌ها با بهت و تاسف نگاه میکنن. نمیدونن که ما داریم معمارو زندگی میکنیم. روزهایی که حتی دولت‌ها نمیدونن چه استراتژی‌ای بهتره. و دائم به مردمشون میگن که ما داریم تصمیمات سختی میگیریم و ازتون میخوایم درکمون کنین و حمایتمون کنین. و آدما تو بیمارستان میمیرن. و هر روز به شمار کشته‌شده‌ها اضافه میشه. بعدتر معلوم میشه یه مسکن معمولی روزانه که برای سردرد مصرف میکنیم خیلیامون میتونه باعث بدتر شدن و شدیدتر شدن  این بیماری ناشناخته بشه. واقعا هیجان‌انگیزه برای شنیدن تو یه پادکست یا خوندن تو یه کتاب یا دیدن تو یه فیلم. ولی زندگی کردنش؟ وحشتناکه.

 

پ.ن: پست بعدی میشه عیدانه ^_^

 

وزیر بهداشت هلند به خاطر خستگی زیاد استعفا داد و وزیر جدید گذاشتن و یه نفر مخصوص رسیدگی به کرونا.

متاسفانه آمار فوتی‌های کشور داره به طرز نگران‌کننده‌ای مشابه ایتالیا پیش میره که اگر ادامه پیدا کنه معنیش اینه که فاجعه در راهه.

 

روز یکشنبه صبح ما با Amber Alert از طرف دولت هلند مواجه شدیم روی گوشیهامون که فقط زمان‌هایی ارسال میشه که شرایط اضطراریه (فکر میکنم بار قبلی که دیده بودم این پیام رو زمانی بود که یه نفر داشت تو قطار به مردم تیراندازی میکرد. اون مرد به حبس ابد محکوم شد چند روز پیش.)  اول خیلی ترسیدیم ولی بعد دیدیم که یادآوری و هشدار حفظ فاصله‌ی ۱.۵ متری از همدیگه‌س. 

متاسفانه هوای بهاری در آخر هفته موجب شد که تعداد زیادی برن تو پارکها و کنار ساحل صددرصد بدون حفظ فاصله ۱.۵ متری. که هم نگران‌کننده بود و هم ناراحت‌کننده. ما روز جمعه گه برای اول سال مرخصی گرفته بودیم ۱۰ کیلومتر دوچرخه‌سواری کردیم تا جنگل و بعد ۳کیلومتر پیاده‌روی کردیم تا برسیم به باغ شکوفه‌ها و بعد هم همین رو برگشتیم! این ورزشکارانه‌ترین روز اول سال من تو کل عمرم بوده!! واقعا هم خلوت بود اونجا و ما هم کار بدی انجام نداده بودیم (اجاره داشتیم به جاهای خلوت برای هوا خوردن بریم. و پارکهای داخل شهر اصلا خلوت نبودن. ولی جنگل چون از شهر دور بود خلوت بود) و فاصله ۱.۵ متری بین خودمون رو هم کاملا حفظ کردیم در کل مسیر. ولی آخر هفته که مردم تعطیل بودن جمعیت وحشتناکی به اونجا رفتن که نقض قانون بود. به همین علت امروز دوباره کنفرانس مطبوعاتی بود با حضور وزیر دادگستری (و نه بهداشت)! گفتن به خاطر عدم رعایت قانون و با توجه به آمار نگران‌کننده، مجبورن شرایط رو سخت‌تر کنن. از این به بعد تجمع بیش از دو نفر ممنوعه مگر اینکه خانواده باشن. همه باید فاصله ۱.۵ متر رو رعایت کنن و اگر هر کدوم از اینا رعایت نشه حدود ۴۰۰ یورو جریمه داره. سوپرمارکتها هم باید تدبیری بیندیشن که تنها تعدادی بتونن داخل سوپرمارکت باشن که بتونن فاصله رو حفظ کنن و اگرنه بسته میشن. حتی داخل خونه‌ها هم نباید بیش از ۳ مهمون بیاد و اونم به شرط حفظ فاصله. تمام ایونت‌ها هم کنسله. و از هر خانواده‌ای هم اگر یک نفر هم علایم داشته باشه (چون تست نمیگیرن معلوم نیست کروناست یا نه، ولی در صورت داشتن علایم باید فرض رو بر کرونا بذاریم) کل خانواده باید قرنطینه بشن. قوانین از امشب برقراره و تا اول ژوئن هم برقرار میمونه. و این یعنی ۲ماه و یک هفته از الان. 

 

راستش زندگی در تنهایی و بدون مجوز خروج از خونه واقعا کار سختیه. درسته که اجازه داریم بریم قدم بزنیم تو جاهای خلوت یا بدویم ولی اینکه نمیشه کسی رو ببینیم و ارتباط حضوری وجود نخواهد داشت برای مدت به این طولانی‌ای واقعا سخته. کلا داریم همه روزهای سختی رو زندگی میکنیم. مراقب خودتون باشین. منم سعی میکنم مراقب خودم باشم. 

 

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نیمه روز بید مجنون بهترین منبع آموزشی پرورش قرقاول نکته هاي معنوي blosuren عرضه تخم و گوشت ارگانیک پرندگان.بلدرچین،قرقاول،مرغ بومی و بوقلمون گروه سرود"مهدیاران"شهرستان صومعه سرا Christopher